تقدیم به ماهور ا.
مرگ من! در وسط شعر تماشا شده است
بوسهام مرگ رژش بود که شیدا شده است
جان من میرود اما خبری باز نشد
بوسهاش جان به تنم داد و مسیحا شده است
دور تا دور سیاهیاست در اعماق چِشَم
و تنم خستهتر از درد فراموشی اوست
مرگ دریای عمیقی که در آن غوطه ورم
آب بیرحم تر از وقت هماغوشی اوست
خستهی راه شدم، چشمْ مسیحا تو بیا!
پای من نای ندارد، که مسیحا تو بیا!
من بهت دل نسپردم که رهایم بکنی
نیمهجانم، ته این شعر، تماشا تو بیا!
و سرابی که نشان داد چشت آن طرف است
و تنم توی تنت، جرئت ابراز گرفت
من شنا کردم و هرگز نرسیدم به چِشَت!
من به چشمت نرسیدم؟ نفسم باز گرفت!
چشم من باز خطا دید قمر ماه من است
ماه بودی که تو عمریست معما شدهای
غرق در ماه شدم، جان مرا آب گرفت
مرگ من! در وسط شعر تماشا شدهای
چشم بستم که لبت روی لبم حس بشود
و دو دستم به تقلای نجاتم بشود
نه خطا شد! به تمنای نوازش شده بود
چشم بستم! که لبت از خطراتم بشود
ته این کوچهی بن بست لبم روی لبت
چشممان بغض نشان داد و لبم روی لبت
بغضمان اشک شد اما لبم روی لبت
چشم بس..! آب امان داد و لبم رو لبت
ناگهان شب شد و در تخت شدم روی تنت
و لباست خبر جعلی فرم بدنت
و دو پایت شده دارم, وسطش گردن من
منم اما شده معشوقهی بولتن زدنت
آن دو چشمت که چه پنهان شده در معرکه ات
بوی عطرت وسط کوچه که پیچیده شده
اشک از چاه چِشَم برده به دامان خدا
باز فکرم... که رخت کوچهی ما دیده شده
جان من میرود اما خبری باز نشد
خبر از چشم جهان گونهی بیمار نشد
جان من میرود اما خبری باز نشد
جان من رفت به چشمم، خبر از یار نشد
دست و پا میزنم و صندلی افتاد کنار
فکر کردم که دو پایت شده دارم، و تمام
اشتباهی؟! خودمو دار زدم! باز تمام؟!
اشک دریا شده، من جان؟ نه ندارم و تمام!
سینا جوادی
- ۱ نظر
- ۲۳ مرداد ۰۲ ، ۰۲:۲۲